این بنده ی روسیاه برمی گردد...

ساخت وبلاگ
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم دست خدا بود که مرا انتخاب کرد. به رئیس گفتم ما نیامدیم که سفر خارجی برویم. بدهید دیگران بروند یا خودتان بروید. گفت اتفاقاً اگر می‌خواهی به جمهوری اسلامی کمک کنی که می‌دانم می‌خواهی، واجب است به این سفر بروی. باید تجربه کسب کنی. باید ترس‌ات بریزد. فردا مال شماهاست. سکوت کردم. نمی دانستم چه بگویم. ... دست خدا بود که مرا انتخاب کرد. برای مذاکره مستقیم با طرف خارجی، درباره چند موافقت‌نامه تجاری، اقتصادی دوجانبه.  ... لحظات قبل از شروع مذاکره، لحظات پر استرسی بود. به همه فکر کردم. به مردمی که در مترو دیده‌ام...به آنها که در BRT در حال له شدن بودند چون پول اسنپ نداشتند. به آن پسری که گونی روی دوش در سطل‌ آشغال دنبال چیزی برای جمع کردن می‌گشت. به همه. مذاکره شروع شد. یاد تمام آن آدم‌ها که گفتم، نمی‌گذاشت از کلمه‌ای در متن بگذرم. گاه ساعت‌ها در مورد وجود یک کلمه در متن مذاکره کردم. یاد حرف نیکولای روس افتادم که یک بار در مذاکره‌ای، با اشاره به من، گفت: «به من گفته‌ بودند این بار در ایران باید با یک سری آدم سخت صحبت کنی!». طرف مقابل سخت بود...و من سخت‌تر. می‌دانم که سخت بودن افتخار ندارد و شاید حتی گاهی نقطه ضعف مذاکره کننده باشد. اما حداقلش این است که هم جلوی وادادگی بعضی‌ها در طرف خودت را می‌گیری و هم می توانی نقش پلیس بد را بازی کنی تا دیگری بیاید و با کمی انعطاف به آنچه قرار بوده برسیم برساندمان. و طرف مقابل هیچ گاه نمی‌داند خط قرمز واقعی تو چقدر با جایی که سنگرت را چیده‌ای فاصله دارد. تو هم البته نمی‌دانی...و این جذاب است.    به دعای خیرتان محتاجم. امروز روز آخر مذاکرات است، ان شاءالله.   و من می‌دانم که بیست سال دیگر معلوم این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1402 ساعت: 18:58

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم بعد از نزدیک به 50 ساعت مذاکره فشرده در پنج روز، بالاخره متن به لطف خدا نهایی شد و به زودی امضا می‌شود ان شاءالله. در روز آخر، با اینکه چندین بار مذاکره تا مرزِ بر هم خوردن رفت، تقریباً به تمام آنچه می‌خواستیم رسیدیم و این باور کردنی نبود. حمد مخصوص خداست. گاهی تو می‌گویی دیگر فایده ندارد، در حالی که طرف مقابل در دلش می‌گوید اگر یک بار دیگر اصرار کنند مجبوریم از این موضع عقب نشینی کنیم. و هیچ کس از اینها خبر ندارد جز خدا. مذاکره کار بسیار پیچیده و طاقت فرسایی است. همه چیز پیش‌بینی ناپذیر، همه چیز منعطف، پایان همه چیز ناپیدا...و همه تصمیمات و محاسبات باید در لحظه انجام شود. این پنج روز به اندازه پنج هزار روز تجربه بود...و در هیچ کتابی هم پیدا نمی‌شود. ممنونم بابت دعای خیر شما و خدا را شاهد می‌گیرم که تیم ایرانی جز از در اقتدار وارد نشد، جز به منافع ایرانیان فکر نکرد و به لطف خدا به آنچه می‌خواست رسید.  این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1402 ساعت: 18:58

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم»   1. باید برای مذاکره‌ای آماده شوم. تخصصی است. سخت است. پر از چالش است و اتفاقات پیش‌بینی نشده. ظاهراً نمایندگان سازمان مربوطه در دور قبلی مذاکرات با من حال نکرده‌، برای رئیس نامه نوشته‌اند که لطفاً نماینده‌ای با تجربه را معرفی بفرمایید. گفتم رسماً نامه نوشته‌اند که زیرآب مرا بزنند. چرا؟ چون ایستاده‌ام و گفته‌ام این خلاف قانون داخلی ماست و طرف مقابل باید کوتاه بیاید. شاید هم واقعاً فهمیده‌اند که سواد ندارم. به هر حال، گفتم «اگه صلاح می‌دونید من ادامه ندم. کسی دیگه رو بفرستید.» رئیس خندید و گفت: «اینقدر سوسول نباش! خودت باید بری!». ...   2. ساعت سه نیمه شب است که از اتوبوس پیاده می‌شوم. دوباره تهران. آرام در خیابان‌ها شروع به راه رفتن می‌کنم و به خدا می‌گویم بیا حرف بزنیم. می‌نشیند سراپا گوش...چشمانش را درشت می‌کند، دستانش را  زیر چانه‌اش می‌گذارد و در سکوت لبخند می‌زند. می‌گویم «خسته‌م...ولی بگو کی قراره منو از این منجلابی که توش موندم دربیاری؟ من سرباز خمینی‌ام. سرباز تنها حکومت شیعه جهان. سرباز جمهوری اسلامی...ولی وضعم اینه که می‌بینی. چرا نمی‌تونم نفسم رو، خودم رو، منِ درونم رو کنترل کنم؟» با لبخند جواب می‌دهد که «راهش پیش خودته...یه جایی درونت». می‌گویم «نصفه شبی اذیت نکن...من توی خودم فقط پلشتی و گناه و ضعف می‌بینم». لبخند...و سکوت؛ یعنی حرف همان است. ...   3. وسط این همه شلوغی، که پروژه سربازی هم روی دستم مانده و یک کلمه هم برای این ماه ننوشتم، «مسئله اسپینوزا» هم شده قوز بالا قوز. دست بردار نیست. ذهنم را درگیر کرده و هر لحظه بی تابی‌ام برای ادامه دادنش بیشتر می‌شود.   روز عرفه برایم دعا کنید.... این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1402 ساعت: 18:58

این یکی از اندیشه‌های اصلی امیل دورکیم در اواخر قرن نوزدهم بود: با ازمیان‌برداشتن آیین‌ها، سنت‌ها، نقش‌ها و انتظاراتی که قرن‌ها امیال ما را هدایت کرده‌اند، توانایی فهمیدن این را هم از دست داده‌ایم که اکنون به آنچه می‌خواستیم رسیده‌ایم و می‌توانیم دیگر دست از تلاش برداریم. او می‌نویسد «وقتی چیزی برای متوقف‌کردن ما وجود نداشته باشد، نمی‌توانیم خود را متوقف کنیم. فراتر از لذت‌هایی که تجربه کرده‌ایم، سایر لذت‌ها را تصور کرده و به‌دنبالشان می‌رویم، و اگر کسی کم‌وبیش همۀ لذت‌های ممکن را تجربه کرده باشد، آرزوی غیرممکن‌ها را می‌پرورد، عطش برای چیزهایی که نیست». نقش‌های اجتماعی، هرچند محدودکننده و قدیمی به نظر برسند، حداقل برایمان روشن می‌کنند که آیا باید توقف کنیم و گل‌های رز را ببوییم، یا اینکه خود را در جست‌وجوی گل‌های خوش‌بو‌تری که در آن سوی تپه هستند از پا درآوریم.  شاید ارزش بالارفتن از تپه را داشته باشد، شاید هم چیزی که به‌دنبالش هستید اصلاً گل رز نباشد. ولی جست‌وجوی بی‌پایان خوشبختی می‌تواند نتیجه‌ای معکوس داشته باشد: به‌جای رسیدن به زندگی عمیق‌تر و پرمعناتر، به چیزهایی برسیم که واقعاً نیازی به آن‌ها نداریم.   وسط قحطی پست‌های خوب، این پست و مقاله‌ای که توش معرفی شده رو از دست ندید. (به درد متاهل‌ها می‌خوره البته). این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 17:18

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم   دیشب سالکی جوان از راهی دور به اینجا آمده بود، بعد از مدت‌ها. آمده بود تا چند ساعتی با هم در اقیانوس ناآرام، طی طریق کنیم و بعد کمی روی آب دراز بکشیم و نفسی تازه کنیم و باز به اعماق برگردیم.  سالک که حالا در فنا، به «ماهی عشق نور» بدل شده بود گفت بارها در مسیر اقیانوس با ماهی‌ِ همراه‌ش به مشکل خورده و هربار به این فکر کرده که اگر هم‌مسیرش خدایی نکرده، علاوه بر آنکه مثلاً گاهی بی‌نظم یا بدخلق یا تنبل بود، بیماری لاعلاجی هم داشت یا بی‌رحم بود و بچه‌ماهی‌ها را می‌خورد، یا چه‌می‌دانم اگر بچه‌هایش را در میان امواج گم می‌کرد بهتر بود یا وضعیت امروزش؟ و گفت هربار که فهمیده شرایطی بسیار بدتر و امواجی سهمگین‌تر هم بوده و هست که می‌توانسته دامان زندگی‌اش را بگیرد، آرام شده و به جای فکر کردن به نداشته‌ها، به مسیر ادامه داده. بعد قصه‌ای گفت از زبان مادربزرگش، که: یک روز خدا به همه ماهی‌ها گفت مشکلاتتان را اینجا بریزید. همه ریختند، کوهی از مشکل درست شد. بعد گفت حالا هرکس برود و هر مشکلی را دوست دارد برای خودش انتخاب کند. همه رفته بودند و بعد از کلی گشتن و گشتن، تصمیم گرفته بودند مشکل خودشان را بردارند! گفتم قبول، اما نیمه دیگرِ لیوانی که دستت گرفته‌ای همیشه این است که همین مشکلات هم می‌توانست با دیگری نباشد. ماهی‌ها گناه دارند...باور کن. باور کن تمام عمر دلخوش بوده‌اند به هم‌مسیری که بیاید و با هم... ماهی عشق نور بعد از سکوتی که نشانه‌هایی از تایید را هم در خود داشت، ادامه داد که بارها، در راه، به دیگران و خوشبختی‌شان و حتی به خوشبختی خودش کنار دیگر ماهی‌ها فکر کرده، اما فهمیده که انتخاب بعدی هم به اندازه این یکی ناپایدا این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 17:18

بسم الله النّور همیشه یکی از جذاب‌ترین کارها برای من، پی بردن به تاریک‌ترین نقاط وجودی خودم و دیگران، نگاه کردن با عینک آدم‌های مختلف و کشف زوایای پنهان خودم، دیگر آدم‌ها و اتفاقات اطراف‌مون بوده. آدم‌های اطراف‌تون، دوستان یا عزیزانتون، کلی قابلیت و توانایی دارن که برای خودشون هم مغفول مونده...و گاهی با کمی تامل میشه اون‌ها رو کشف کرد. تلاقی ماه مبارک و تعطیلات عید فرصت خوبیه که فکر کنیم، در مورد هرکسی که دوست داریم، پدر، مادر، همسر، فرزند، خواهر یا برادر یا حتی خودمون...و یکی از این قابلیت‌ها رو توی اون آدم پیدا کنیم و باهاش این چالش رو شروع کنیم. بدون اینکه در این حد مستقیم از چالش بودن ماجرا خبردار بشه. باهاش حرکت کنیم توی این مسیر...و آخر ماه مبارک این توانایی کشف شده، که ممکنه تبدیل به عادت روزانه شده باشه رو بهش هدیه بدیم. فور اگزمپل: با فرد انتخابی‌تون قرار بذارید که روزی دو تا لغت از زبان X که میخواست شروع کنه رو حفظ کنه و ازش هر روز بپرسید و تشویقش کنید، با ممارست. یا قرار بذارید روزی یک صفحه قرآن بخونید، با ترجمه. یا هر روز یه کار مشترک با هم انجام بدید، کاملاً ابداعی و فکر شده، اونم در حد مثلا نیم ساعت که زده نشید. یا هرچی که اون آدم دوست داره و نتونسته بره سمتش (به هر دلیل از جمله ترس یا تنها بودن یا نبود فرصت). حتی فراتر از این، سازکاری رو طراحی کنید برای حل مشکلاتتون...و با هم پیش ببریدش. مثلا طرحی بریزید برای اینکه بتونید تا آخر ماه مبارک با همسرتون بحث و دعوا نداشته باشید. (این برا خودم خوبه)  :) آخر ماه مبارک، کارنامه عملکرد رو بهش هدیه بدید و بگید: «من یه توانایی جدید در تو کشف کردم. ببین الان مثلا 25 روزه که هر روز این کار رو انجام دادی». یا «ببین ما این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 17:18

بسم الله... گفته‌اند بعد از نماز، الله اکبر و الحمدلله و سبحان الله بگو... آن‌ها حیا داشته‌اند و گفته‌اند ولی آخر من که باید بفهمم... باید خودم شعورم برسد که این حرف‌ها مال امثال من نیست...! «من»ی که می‌دانم به این همه نرسید‌ه‌ام، باید به حکم نقل قول «پری»* از ابوسعید ابوالخیر، با ذکر «الله» تسبیح بگردانم. امروز همین کار را کردم.  «الله»، «الله»، «الله»... هرچند همین هم از سرم زیاد است. «آهِ» آخرِ «الله» کفایتم می‌کند. اصلاً بیایید به قول احمدرضا احمدی، «یک روز قرار بگذاریم بنشینیم «آه» بکشیم...» آهــ از آن آتش که ما در خود زدیم...   ________________________________________ *فیلم «پری»، ساخته داریوش مهرجویی (پیشنهاد تماشا) این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 13:20

بسم الله... همه چیز با تصورِ شناختنت آغاز شد. از آن اولین نگاهی که انداختی و گفتی: نرو. اما رفتم. و بعد...آمدم، با گریه.  خندیدی و با خنده ای که هنوز از لب هایت نرفته بود گفتی: نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ در این سراب فنا چشمه بقات منم؟ باز هم اما رفتم. این بار با لبخند دیگری بر لب سرودی: وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم...   و من امروز به سوالی بی جواب رسیده ام: مگر نه اینکه تو خدای قادری؟ پس خدای قادر! خدای توانا! تو باید در ازای هر نرو، یک پیشنهاد ایجابی برایم داشته باشی...نباید؟ پیشنهاد ایجابی ات کدام است؟ نمی روم... اما بگو تنهایی ام را در کدام چاه گریه کنم؟ خستگی هایم را با کدام مرد یا زن قسمت کنم؟ از دلخوری ها و ترس هایم برای چه کسی حرف بزنم؟   من آنطور که باید آمنّا را نسرودم. قبول. اما تو آنطور که باید "انیس من لا انیس له" بودی؟   + چند وقتی می شد که از اسمم خجالت می کشیدم. از وقتی یاغی شده ام به یک مسلمان هم بیشتر شبیه‌ام! و از این عجایب در جهان بسیار است. این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 13:20

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم دیشب فیلم منصور رو دیدم. فارغ از حمد خدا و بوسیدن دست عوامل برای خوبی‌های بی‌شمار فیلم و بغضی که هنوز با یاد شهید ستاری توی گلومه، یه حرف برام خیلی عجیب بود.  مهندس ثنایی کسیه که از دو رویی‌ها خسته است و می‌خواد بره. شهید ستاری شخصاً میره سراغش و با کمک همین آدم کارها رو جلو می‌بره.  این آدم که با حمایت شهید ستاری پروژه ساخت اولین هواپیمای ایرانی رو طراحی و اجرا می‌کنه، توی مصاحبه‌ش آخر فیلم یه جمله‌ای داره که میگه: من یه اعتقادی دارم، اونم اینه که سخت‌ترین علمی که میشه بهش دستیابی پیدا کرد، آدم کردن خودمونه... قلب اگه درست شد، همه کاری ازش برمیاد... همه چی به قلبه... [شهید ستاری] قلبش پاک بود. عین. صاد:  متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. پ.ن: ینی میشه ما هم اینطور بشیم و بعد بمیریم....؟  به کجا برم سری را که نکرده‌ام فدایت...؟ :( پ.ن دو: اگه تو راهی که مشکلی نخواهی داشت که بمیری... مگه اونها که موندن و خوردن و بردن، یک میلیون سال عمر کردن تو این عالَم؟ ... مشکل عاطفی داریم؟  خدا کمکمون کنه... این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 15:17

بسم الله... این عکس را پرینت خواهم گرفت ان شاءالله... می‌چسبانم روی صفحه کلید لپ تاپ، جایی کنار پد موس، پایین جمله عین.صاد.  تا هر بارِ آن منِ آلزایمری احمقم فراموش کرد، یادش بیاورم که هیچ‌گاه صحنه از امروز روشن‌تر نبوده است، برای کسی که بخواهد ببیند، بفهمد و عمل کند. امروز به وضوح دو جبهه در مقابل هم ایجاد شده و هر عملی، بلکه هر فکری که برای تقویت جبهه حق نباشد، قطعاً در خدمت جبهه کفر است، حتی اگر عمل یا فکر شخصی من، در اتاقی شخصی‌ام و پشت درهای بسته باشد.  شاید مخوف‌ترین نبرد جبهه حق در طول تاریخ، همین نبرد با مدرنیته باشد. #حجت_تامام   بعد نوشت: تقویم عمر ساخته‌ام. برای امروز تا سال دیگه این موقع؛ برای هر روز یک خونه خالی. تقویم عمر بسازید. با رنگ کردن خونه ها تازه می فهمید چقدر کار زیاده و وقت کم.  این بنده ی روسیاه برمی گردد......ادامه مطلب
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 15:17