این بنده ی روسیاه برمی گردد...

متن مرتبط با «نگاهی» در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... نوشته شده است

به ما هم، نگاهی

  • بسم الله... همه چیز با تصورِ شناختنت آغاز شد. از آن اولین نگاهی که انداختی و گفتی: نرو. اما رفتم. و بعد...آمدم، با گریه.  خندیدی و با خنده ای که هنوز از لب هایت نرفته بود گفتی: نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ در این سراب فنا چشمه بقات منم؟ باز هم اما رفتم. این بار با لبخند دیگری بر لب سرودی: وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم...   و من امروز به سوالی بی جواب رسیده ام: مگر نه اینکه تو خدای قادری؟ پس خدای قادر! خدای توانا! تو باید در ازای هر نرو، یک پیشنهاد ایجابی برایم داشته باشی...نباید؟ پیشنهاد ایجابی ات کدام است؟ نمی روم... اما بگو تنهایی ام را در کدام چاه گریه کنم؟ خستگی هایم را با کدام مرد یا زن قسمت کنم؟ از دلخوری ها و ترس هایم برای چه کسی حرف بزنم؟   من آنطور که باید آمنّا را نسرودم. قبول. اما تو آنطور که باید "انیس من لا انیس له" بودی؟   + چند وقتی می شد که از اسمم خجالت می کشیدم. از وقتی یاغی شده ام به یک مسلمان هم بیشتر شبیه‌ام! و از این عجایب در جهان بسیار است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها