بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
دیشب سالکی جوان از راهی دور به اینجا آمده بود، بعد از مدتها. آمده بود تا چند ساعتی با هم در اقیانوس ناآرام، طی طریق کنیم و بعد کمی روی آب دراز بکشیم و نفسی تازه کنیم و باز به اعماق برگردیم.
سالک که حالا در فنا، به «ماهی عشق نور» بدل شده بود گفت بارها در مسیر اقیانوس با ماهیِ همراهش به مشکل خورده و هربار به این فکر کرده که اگر هممسیرش خدایی نکرده، علاوه بر آنکه مثلاً گاهی بینظم یا بدخلق یا تنبل بود، بیماری لاعلاجی هم داشت یا بیرحم بود و بچهماهیها را میخورد، یا چهمیدانم اگر بچههایش را در میان امواج گم میکرد بهتر بود یا وضعیت امروزش؟ و گفت هربار که فهمیده شرایطی بسیار بدتر و امواجی سهمگینتر هم بوده و هست که میتوانسته دامان زندگیاش را بگیرد، آرام شده و به جای فکر کردن به نداشتهها، به مسیر ادامه داده.
بعد قصهای گفت از زبان مادربزرگش، که:
یک روز خدا به همه ماهیها گفت مشکلاتتان را اینجا بریزید. همه ریختند، کوهی از مشکل درست شد. بعد گفت حالا هرکس برود و هر مشکلی را دوست دارد برای خودش انتخاب کند. همه رفته بودند و بعد از کلی گشتن و گشتن، تصمیم گرفته بودند مشکل خودشان را بردارند!
گفتم قبول، اما نیمه دیگرِ لیوانی که دستت گرفتهای همیشه این است که همین مشکلات هم میتوانست با دیگری نباشد. ماهیها گناه دارند...باور کن. باور کن تمام عمر دلخوش بودهاند به هممسیری که بیاید و با هم...
ماهی عشق نور بعد از سکوتی که نشانههایی از تایید را هم در خود داشت، ادامه داد که بارها، در راه، به دیگران و خوشبختیشان و حتی به خوشبختی خودش کنار دیگر ماهیها فکر کرده، اما فهمیده که انتخاب بعدی هم به اندازه این یکی ناپایدار خواهد بود و به فرض خوب بودن ماهی بعدی، خوب ماندنش ناپیداست و غیرقابل پیشبینی، چون ماهیها هر لحظه حالتی دارند و ثابت نمیمانند.
بعد نتیجه گرفت که «زیبایی باید از درون ما متولد شود، آن وقت نه از بین میرود نه حوادث دریایی میتوانند آن را از ما بگیرند».
گفتم «یعنی احساس بد تو به کسی یا چیزی، تغییر پذیر است؟» گفت «احساس تابعی از نگاه تو به دیگر ماهیهاست». بعد باز هم داستانی گفت که:
یک روز ماهی نری با چند بچه ماهی قد و نیم قد وارد اتوبوسماهی میشود. بچههایش از سر و کول اتوبوسماهی بالا میرفتند و سر و صدا میکردند و ماهی نر بی صدا در خودش فرو رفته بود. ماهی دیگری به مرد تذکر میدهد که جمع کن بچههایت را. ماهی پدر عذرخواهی میکند و میگوید «این بچهها امروز مادرشان را از دست دادهاند، دلم مجال نمیدهد شادیشان را خراب کنم». آن وقت نگاه همه به بچهماهیها و بازیشان عوض میشود. از آن لحظه، همه با محبت و ترحم به آنها و بازی کردنشان نگاه میکنند.
گفتم حالا میتوانیم اینطور هم قصه را در ذهنمان حل کنیم که اگر غرض از آمدن ما به این اقیانوس رشد بوده و رشد ما در گرو رنج ماست، پس اصلاً طبیعیترین حالت، وجود تنش و اختلاف است. اصلاً اگر دیدی همه چیز خوب است باید به در راه بودنمان شک کنیم. آن وقت دیگر شاکی وجود رنجها و درگیریها نیستیم.
گفت: «و اصلاً اگر ماهیها خود را بی نیاز ببینند طغیان میکنند.»*
قبول کردم. قبول کردیم... و من به چشم دیدم که اقیانوسی در پیش رو و اقیانوسی در درون ماست که باید همزمان در هر دو غوطهور باشیم.
* سوره علق/ 6 و 7
بعد نوشت: به قول عین.صاد. آن مرکبی که سالک را راه میبرد، خلوت و تمرکز و ریاضت نیست. «عبودیت» و «رضا به قضا و قدر» و «لَهف الی جودِ الله» (اشتیاق به بخشش و جود خدا) است.
#فوز_سالک
این بنده ی روسیاه برمی گردد......برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 49