...یا حَبیبَ مَن لا حَبیبَ لَه...ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد... این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد...راستش اومدم حرف بزنم...اومدم آتیش درونمو باهاتون سهیم بشم...اومدم از کف دست صاف تر باشم...اما علی صفایی (ره) گفت: "مومن کتوم است و این کتمان فقط مربوط به اسرار مگو نیست که کتمان درد و رنج هم هست...تو چه حقی داری آن چه را که دوست به تو داده،با دوست و دشمن او در میان بگذاری؟! آن قدر کم تحمل هستیم که درِ دلمان را باز گذاشته ایم و هرکس در آن خانه گرفته،هرکس از آن خبر دارد...یک فتنه،یک درگیری،یک رنج،یک ضربه،یک فشار،رزق و بهره ی من است اما مادرم می داند پدرم می داند،دوستم می داند. پس کجاست آن وسعت؟ کجاست آن وجودی که باید مثل کوه باشد؟ به راستی که از کف دست هم صاف تریم...باید غم ها را تبدیل کنیم و وقتی از آن ها بیرون آمدیم،برای دیگران بازگو کنیم تا آن ها هم از این درد و غم درسی بیاموزند."دوباره گفتم این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 19:10