مسئله‌ی یک مسلمانِ یاغی

ساخت وبلاگ

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم»

 

1. باید برای مذاکره‌ای آماده شوم. تخصصی است. سخت است. پر از چالش است و اتفاقات پیش‌بینی نشده.

ظاهراً نمایندگان سازمان مربوطه در دور قبلی مذاکرات با من حال نکرده‌، برای رئیس نامه نوشته‌اند که لطفاً نماینده‌ای با تجربه را معرفی بفرمایید.

گفتم رسماً نامه نوشته‌اند که زیرآب مرا بزنند. چرا؟ چون ایستاده‌ام و گفته‌ام این خلاف قانون داخلی ماست و طرف مقابل باید کوتاه بیاید. شاید هم واقعاً فهمیده‌اند که سواد ندارم. به هر حال، گفتم «اگه صلاح می‌دونید من ادامه ندم. کسی دیگه رو بفرستید.»

رئیس خندید و گفت: «اینقدر سوسول نباش! خودت باید بری!».

...

 

2. ساعت سه نیمه شب است که از اتوبوس پیاده می‌شوم. دوباره تهران. آرام در خیابان‌ها شروع به راه رفتن می‌کنم و به خدا می‌گویم بیا حرف بزنیم. می‌نشیند سراپا گوش...چشمانش را درشت می‌کند، دستانش را  زیر چانه‌اش می‌گذارد و در سکوت لبخند می‌زند.

می‌گویم «خسته‌م...ولی بگو کی قراره منو از این منجلابی که توش موندم دربیاری؟ من سرباز خمینی‌ام. سرباز تنها حکومت شیعه جهان. سرباز جمهوری اسلامی...ولی وضعم اینه که می‌بینی. چرا نمی‌تونم نفسم رو، خودم رو، منِ درونم رو کنترل کنم؟»

با لبخند جواب می‌دهد که «راهش پیش خودته...یه جایی درونت».

می‌گویم «نصفه شبی اذیت نکن...من توی خودم فقط پلشتی و گناه و ضعف می‌بینم».

لبخند...و سکوت؛ یعنی حرف همان است.

...

 

3. وسط این همه شلوغی، که پروژه سربازی هم روی دستم مانده و یک کلمه هم برای این ماه ننوشتم، «مسئله اسپینوزا» هم شده قوز بالا قوز. دست بردار نیست. ذهنم را درگیر کرده و هر لحظه بی تابی‌ام برای ادامه دادنش بیشتر می‌شود.

 

روز عرفه برایم دعا کنید.... لطفا. حیف از این روز که باید در کنار آدم‌هایی که دوستشان ندارم سر کنم.

پنجم خرداد ماه 1402

این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1402 ساعت: 18:58