من سوالِ ساده‌ی تو، تو جوابِ مشکلِ من...

ساخت وبلاگ

بسم الله...

چله کنترل ذهن

رها شد...به زمین افتاد...و شکست؛

در روز بیست و سوم.

عملکرد بدی نبود شاید...

می‌دانی...

نه به آن مردی که خدا برایم اراده کرده شبیه می‌شوم...

نه ناامید می‌شوم از شبیه او شدن...

و این بدترین حال دنیاست

جایی در میان امید و ناامیدی

جایی که نمی‌دانی باید به کدام سمت بروی...

بعد نوشت:

- قبول داری که همیشه مقابل تموم لذت‌های کوچیکِ دنیا، یه لذتِ بزرگتری هست که از انجام ندادن ارادی اون کارِ لذتبخش توی قلب آدم جوونه می‌زنه؟

- چه لذتی...؟

- لذتِ قدرت داشتن!

- اوهوم...

- اما نمی‌فهمم چرا همیشه انتخاب‌مون این لذتِ عمیق‌تر نیست...؟  

- راستش آدم گاهی از خیلی خوب بودن خسته می‌شه...وقتی می‌بینیم پادشاه‌های دنیا هم گاهی، لباس مبدل به تن، به جمع فقرا و ضعفا قدم می‌ذارن، ساده‌انگارانه است که بگیم فقط به خاطر نوع دوستی یا احساس مسئولیت بوده. شاید پادشاه‌ها هم گاهی از قدرت بیش از حد خسته می‌شدن.

- پیامبرا چی؟

- نمی‌دونم.

- به نظرت چرا من و تو پیامبر نشدیم...؟

- (با دقت توی آینه) چون روی صورتمون چند تا جوش داریم!

- سوالم جدیه...!

- هوممم. چمیدونم. ما به فهم‌مون عمل نکردیم. پیامبرا به فهم‌شون عمل می‌کردن، همین.

- آره...ولی چرا عمل به فهم گاهی اینقدر سخت میشه...؟

- نمی‌دونم...واقعا نمی‌دونم.

#گفتگو_ی_دو_من_درون 

پ.ن: خدا رحمت کنه افشین یداللهی رو...

این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 12:55